مثل یک خط باریک و بلند، از قطب شمال تا قطب جنوب کشیده شده.
یک طرفه است.
آسفالتش بجای طوسی پررنگ، آبی آسمانی است.
چون من دوست دارم، "جادهام" آبی آسمانی باشد، که رد پاها رویش خوب معلوم شود.
محیطش تنش را محاط کرده در شرایطش:
در قطب شمال، یخ بسته،
در استوا، ذوب شده،
در قطب جنوب، بازهم یخ بسته.
سرو ته این جاده یخ بسته.
مثل انجماد یک جنین در بدن مادر
مثل انجماد یک جسد در تنِ گور
ذوب شده مثل لحظه های دلگرم شدن به یک اتفاق کوچک و گسترش گرما در سراسر جان.
مثل لحظه های عاشقی و در کسی محو شدن.
مثل گرمای نگاه کسی که تا عمق وجود می سوزاند و می گذرد.
و چون رنگش " آبی آسمانی" است،
هر چشمی هرطوری که دوستش دارد می بیند،
هر قلبی، شرطی از شرایطش را دوست دارد
و هر عابری، به تکه ای از مسیرش محتاج است.
.
و مسافری که "من" باشم،
ناگریز باید از شمال تا جنوب، محکم و عمیق قدم بر دارم، جوری که رد پاهایم معلوم باشد و شبها ماه، انعکاسش را بجای آب، در پی ردپاها، روی جادهی من، ییاندازد.
.
و این زندگی یک "حق انتخاب" به من بدهکار است.
که میخواستی از جمود جانِ مادرت به جان این زندگی بیوفتی یا نَ؟!
یک ,مثل ,قطب ,یخ ,های ,آسمانی ,آبی آسمانی ,لحظه های ,مثل لحظه ,که رد ,یخ بسته
درباره این سایت